تا كنون عوامل متعددي در زمينه ي موفقيت در تزويج مدنظر قرار گرفته است . بدون شك مهمترين استدلال موفقيت در معاش زناشويي پرورش عاطفي و رويش فكري است . اما روشن است كه مرتبه پرورش عاطفي و فكري صرفا بستگي به سن ندارد و بلوغ خل وچل همواره به موازات پرورش و بلوغ بدني حاصل نميشود , بلوغ خل وچل بهتدريج زودتر از بلوغ بدني و غالبا ديرتر از آن صريح مي گردد . بلوغ ديوانه يك كيفيت مطلق و كلي نيست و به عوامل مختلفي مربوط است .
بلوغ خل وچل براي زناشويي را نبايد با بلوغ جنسي براي زناشويي نادرست كرد . اكثري از اشخاص ميباشند كه از لحاظ بدني دارنده پرورش كافي ميباشند لكن هنوز از لحاظ خل وچل , براي زناشويي و تقبل مسئوليت هاي خاص و اجتماعي آن بالغ به شمار نمي پروسه . بلوغ كم عقل براي زناشويي , وقتي دست ميدهد كه زن و شوهر كم و بيش نفوذ عوامل را در حيات زناشويي خويش بتوانند پيش گويي نمايند و يا اين كه دستكم در لحاظ گيرند و براي رويا رويي با آنها چه بسا المقدور فراهم باشند .
همينطور قضيه مهمي كه گذشته از وصلت موجود هست اين است كه جوان ها قبلي از آمدن به معاش زناشويي در موضوعات حياتي معاش توافق لحاظ داشته باشند و اين توافق به طور كامل روي علايق و روش تفكر قرار ميگيرد به صورت كلي شيوه تامل , مورد فراوان مهمي است . چون براساس آن فلسفه معاش هر شخصي ريخته ميشود و عاقبت كودك ها از جمله طرز بزرگ كردن , تربيت و غيره بر اين مورد سازه گذاشته ميگردد . شباهت در عقايد مذهبي هم به قدري در خوشبختي كانون خانواده اهميت داراست كه روانشناسان وصلت دو نفر از مذهبها متفاوت را معمولا غيرعاقلانه ميدانند . عارضه ها اين نظريه فراوان است .
در اين طريق بايستي نسبت به مقوله جدايي هم توجهي ويژه داشت . امروزه زرق و برق هاي دوچندان , مثل سمي بر خانواده ها پاشيده مي گردد و زوجين براي تنظيم اين زرق و برقها , غرق در آن شده و از همديگر غافل شده و به طور ناخودآگاه به اختلافات خويش دامن مي زنند . اين اشخاص با نديدن جنبه هاي مثبت معاش خويش و ديدن جنبه هاي منفي اين زرق و برقها , در گير كشمكش شده و هنگامي معاش خويش را از دست مي دهند جديد ميفهمند چه بر سرشان آمده است .
مقايسه زندگيها با يكديگر بياني ديگر است كه معاش هاي قشنگ را تبديل به ويرانه مي نمايد , چنانچه زوجين مبتلا چنين حالتي شوند , زير هر قوانيني به وقار نخواهند رسيد . پس خوب تر است چهت نيل به وقار خويش , حالت معاش مان را بپذيريم . از لحاظ اكثري از مردمان نبودن حمايت هاي بزرگترها ادله جدايي تلقي ميگردد , در اينجا مي بايست بدين نكته اشاره كنيم كه در يك معاش زناشويي زوجين در صورتي همديگر را دوست داشته باشند و منطقي تفكر نمايند ميتوانند با داشتن دستكم تجهيزات به به روزي برسند . پس قناعت و قبول موقعيتها و موقعيت طرفين قادر است دليل مالي و اقتصادي را خنثي نمايد , البته متاسفانه به دليل اينكه بخش اعظم جوان ها سواي نگاه كردن به خويش و شخص مقابل , توقعات آرماني را براي معاش زناشويي تصور مي نمايند كه به كار رساندن آن ناممكن است با گذشت مدتي از معاش مشترك , اين معاش به جدايي ختم خواهد شد .
عوامل ارتباطي هم به عبارتي رابطه و رفت وآمد با خانواده همسر ( پدر و مادر , خواهر و اخوي و قوم و قبيله ) و نگرشي است كهاين دو نسبت به نيز دارا هستند . ممكن است بتوان اين ادله را در جامعه از مهمترين علل اختلافات زناشويي دانست . جايي كه خويش زوجين با نيز اختلافي ندارند , مساله فرعي ديگري همانند رابطه با خانواده همسر , مشكلات فراواني را ساخت مي نمايد . در هر حال روانشناسان بدين فيض رسيده اند كه تفاوت در بين تراز تحصيلي و طبقاتي , يكي عوامل فراوان داراي اهميت اختلافات خانوادگي است . يكي علامتها بارز پرورش عاطفي و اجتماعي , استقلالي است كه هر برنا نسبت به اولياي خويش دارااست . فردي كه رويش حقيقي نموده باشد , پدر و مادر خويش را دوست ميدارد اما اذن مداخله و در دست گرفتن معاش خويش را به آن ها نمي دهد .
به صورت كلي دقت به ريشه هاي خانوادگي و هم به رسميت شناختن رابطه ها تازه و قرار دادن هر كدام در موضع منحصر خويش , از خصوصيت هاي كساني است كه از تقارن عاطفي برخوردارند . عواملي كه پيش گويي موفقيت را در زناشويي ممكن ميسازند .
تا كنون عوامل متعددي در زمينه ي موفقيت در تزويج مدنظر قرار گرفته است . بدون شك مهمترين استدلال موفقيت در معاش زناشويي پرورش عاطفي و رويش فكري است . اما روشن است كه مرتبه پرورش عاطفي و فكري صرفا بستگي به سن ندارد و بلوغ خل وچل همواره به موازات پرورش و بلوغ بدني حاصل نميشود , بلوغ خل وچل بهتدريج زودتر از بلوغ بدني و غالبا ديرتر از آن صريح مي گردد . بلوغ ديوانه يك كيفيت مطلق و كلي نيست و به عوامل مختلفي مربوط است .
بلوغ خل وچل براي زناشويي را نبايد با بلوغ جنسي براي زناشويي نادرست كرد . اكثري از اشخاص ميباشند كه از لحاظ بدني دارنده پرورش كافي ميباشند لكن هنوز از لحاظ خل وچل , براي زناشويي و تقبل مسئوليت هاي خاص و اجتماعي آن بالغ به شمار نمي پروسه . بلوغ كم عقل براي زناشويي , وقتي دست ميدهد كه زن و شوهر كم و بيش نفوذ عوامل را در حيات زناشويي خويش بتوانند پيش گويي نمايند و يا اين كه دستكم در لحاظ گيرند و براي رويا رويي با آنها چه بسا المقدور فراهم باشند .
همينطور قضيه مهمي كه گذشته از وصلت موجود هست اين است كه جوان ها قبلي از آمدن به معاش زناشويي در موضوعات حياتي معاش توافق لحاظ داشته باشند و اين توافق به طور كامل روي علايق و روش تفكر قرار ميگيرد به صورت كلي شيوه تامل , مورد فراوان مهمي است . چون براساس آن فلسفه معاش هر شخصي ريخته ميشود و عاقبت كودك ها از جمله طرز بزرگ كردن , تربيت و غيره بر اين مورد سازه گذاشته ميگردد . شباهت در عقايد مذهبي هم به قدري در خوشبختي كانون خانواده اهميت داراست كه روانشناسان وصلت دو نفر از مذهبها متفاوت را معمولا غيرعاقلانه ميدانند . عارضه ها اين نظريه فراوان است .
در اين طريق بايستي نسبت به مقوله جدايي هم توجهي ويژه داشت . امروزه زرق و برق هاي دوچندان , مثل سمي بر خانواده ها پاشيده مي گردد و زوجين براي تنظيم اين زرق و برقها , غرق در آن شده و از همديگر غافل شده و به طور ناخودآگاه به اختلافات خويش دامن مي زنند . اين اشخاص با نديدن جنبه هاي مثبت معاش خويش و ديدن جنبه هاي منفي اين زرق و برقها , در گير كشمكش شده و هنگامي معاش خويش را از دست مي دهند جديد ميفهمند چه بر سرشان آمده است .
مقايسه زندگيها با يكديگر بياني ديگر است كه معاش هاي قشنگ را تبديل به ويرانه مي نمايد , چنانچه زوجين مبتلا چنين حالتي شوند , زير هر قوانيني به وقار نخواهند رسيد . پس خوب تر است چهت نيل به وقار خويش , حالت معاش مان را بپذيريم . از لحاظ اكثري از مردمان نبودن حمايت هاي بزرگترها ادله جدايي تلقي ميگردد , در اينجا مي بايست بدين نكته اشاره كنيم كه در يك معاش زناشويي زوجين در صورتي همديگر را دوست داشته باشند و منطقي تفكر نمايند ميتوانند با داشتن دستكم تجهيزات به به روزي برسند . پس قناعت و قبول موقعيتها و موقعيت طرفين قادر است دليل مالي و اقتصادي را خنثي نمايد , البته متاسفانه به دليل اينكه بخش اعظم جوان ها سواي نگاه كردن به خويش و شخص مقابل , توقعات آرماني را براي معاش زناشويي تصور مي نمايند كه به كار رساندن آن ناممكن است با گذشت مدتي از معاش مشترك , اين معاش به جدايي ختم خواهد شد .
عوامل ارتباطي هم به عبارتي رابطه و رفت وآمد با خانواده همسر ( پدر و مادر , خواهر و اخوي و قوم و قبيله ) و نگرشي است كهاين دو نسبت به نيز دارا هستند . ممكن است بتوان اين ادله را در جامعه از مهمترين علل اختلافات زناشويي دانست . جايي كه خويش زوجين با نيز اختلافي ندارند , مساله فرعي ديگري همانند رابطه با خانواده همسر , مشكلات فراواني را ساخت مي نمايد . در هر حال روانشناسان بدين فيض رسيده اند كه تفاوت در بين تراز تحصيلي و طبقاتي , يكي عوامل فراوان داراي اهميت اختلافات خانوادگي است . يكي علامتها بارز پرورش عاطفي و اجتماعي , استقلالي است كه هر برنا نسبت به اولياي خويش دارااست . فردي كه رويش حقيقي نموده باشد , پدر و مادر خويش را دوست ميدارد اما اذن مداخله و در دست گرفتن معاش خويش را به آن ها نمي دهد .
به صورت كلي دقت به ريشه هاي خانوادگي و هم به رسميت شناختن رابطه ها تازه و قرار دادن هر كدام در موضع منحصر خويش , از خصوصيت هاي كساني است كه از تقارن عاطفي برخوردارند . عواملي كه پيش گويي موفقيت را در زناشويي ممكن ميسازند .